سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آفت دانش، فراموشی و تباهی اش، گزارش آن به نا اهل است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
امروز: سه شنبه 103 آذر 6

امروزه روز ، دوره­ی سرگردانیه . دوره­ای که نمی­دونی باید به کدام طرف بری و به کجا پناه ببری . فضای سیاسی جامعه­ات به لطف بد و بیراه­ها و تخریب­ها و نقدهای غیر منصفانه تیره و تار شده و متأسفانه همه چیزت حتی فرهنگ جامعه­ات تحت تأثیر این مرز بندی­های مضحک قرار گرفته . امیدوار بودیم که یک روز توی شهر که راه میریم حال و هوای خُلق آسمونی شهدا رو تو آدمهای شهرمون ببینیم اما حالا گاهی حتی اون حال و هوا رو توی همرزمای دیروزمون هم نمی بینیم تا چه برسه به مردم شهر

. اینجوریه که وقتی دلت پر میشه و چشمات مثل دو تا مشک لبریز ، لب پَر می­زنه تنها جائی که آرومت می­کنه کنار قبور شهداست و تنها زمزمه­ای که دلت رو تاب و توان می­ده گفتن از خُلق کریم اوناییه که اخلاق محمدی(ص) داشتن را حتی به بقیه شهدا هم یاد دادن . اینه که از شهید آیت الله بهشتی (قدس سره) گفتن و خوندن ، روحم رو آرامش می­ده . مگه نه این که اونها شهیدند و شهید اسم خداست و دل فقط با نام و یاد خدا آرامش می­گیره.  

یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لَه

-----------------------------------------------

ü       رفته بود پیش بابا که می خوام انتخاب رشته کنم ؛ اومدم مشورت ! بهشتی دست گذاشته بود رو دستش که هر چی دوست داری برو فقط مواظب باش ! رشته­ای بخون که بعد مجبور نشی از راه دین امرار معاش کنی . آزاد باش و از دینت دفاع کن .

ü       به طلبه­ها می­گفت درس که می­دم ساکت نباشید ! نقد کنید ، طلبه بلند شده بود به ایراد گیری ، حاشیه زده بود به مطلب استاد . یه حاشیه بی ربط و طولانی ! استاد با شوخی گفته بود : الا یا ایها الطلاب ناشی / علیکم بالمتون لا بالحواشی ! یعنی ای طلبه های ناشی حواستون به متن باشه و در اون دقت کنید نه در حاشیه­ها .

ü       رفته بود خوزستان ؛ جلسه تا ساعت یک نیمه شب طول کشیده بود . گفته بودند ؛ منزل ، هتل . خوابیده بود . همانجا در فرمانداری ، با عمامه زیر سر و رو اندار عبا .

ü       ساواک ریخته بود توی خونه­اش . همه جا رو می­گشتند . آروم نشسته بود روی کاناپه کتاب می­خواند . اسناد زیر کاناپه بود . ساواک نفهمید .

ü       کتاب رو گذاشت جلوش و گفت : بخون و نظرت رو صریح بگو . خوند و گفت : خیلی چیزای بی تربیتی توش نوشته بود . کتاب فکاهیات بود . داده بود تا فرزند 8 ساله­اش شهامت نقد و نظر پیدا کنه .

ü       یک روز خانم ، یک روز بچه­ها ، یک روز هم خودش؛ کارهای خونه تقسیم شده بود، هر روز باید یکی از ظرفها رو می­شست . می­گفت زن وظیفه­ای برای کار نداره . کار خونه زنانه و مردانه نداره .

ü       لامپ خونه سوخت. رفتند از تعاونی دادگستری لامپ خریدند. بهشتی ناراحت شد . گفت من اینجا کار شخصی می­کنم، باید لامپ رو از مغازه معمولی با قیمت خودش بخرید . لامپ رو پس داد. لامپ خریدند از یک مغازه معمولی با یک قیمت معمولی .

ü       همشون رو قانع کرده بود که فلسطین ، مسئله اسلامه . همه از مخارجشون می زدند برای کمک به فسطین. انجمن اسلامی اروپا و آمریکا شده بود پایگاه کمک به فلسطین .

ü       رفته بود اهواز؛ جوان آمده بود حلالیت طلبیدن . می­گفت برقها را قطع کردند گفتند دستور شماست، بدبین شده بودم . الآن که دیدمت ... اشک می ریخت . حلالم کن .

ü       غمگین رفته بود پیش بهشتی که اوضاع چنین و چنان است . بهشتی با خنده­ای گفت : برادر! انقلاب با چهره­ها و دلهای افسرده تضمین نمی­شود بلکه دلهای پر شور و نشاط و چهره­های شاداب می­خواهد. آخر گفت : این چیزی است که از شما می­خواهم ؛ چون آخرش یا شهادت است یا پیروزی .



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط سید محمد حسن مخبر در یکشنبه 88/1/30 و ساعت 6:20 عصر | نظرات دیگران()
     لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دو عامل مؤثر در رهبری جنبشها (قسمت دوم )
    دو عامل مؤثر در رهبری جنبش ها (قسمت اول )
    تعیین موضوع شأن فقیه نیست
    نظام امت و امامت
    معیارهای فطرت شناس
    [عناوین آرشیوشده]

    بالا

    طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

    بالا